سه نقطه

مِی 5, 2010

خیلی مزخرف و اعصاب خرد کن است که من هرچه اینجا می نویسم یکی SMS بدهد » این را برای من نوشته ای حذفش کن.»  یا آن یکی پیغام بدهد » فلان تیتر را در جواب فلان پست من در فلان دوره زده ای و …» خیلی مزخرف و اعصاب خرد کن شده … حالم از این بازی های بچه گانه به هم می خورد. انگار اینجا مال من نیست. احساس امنیت و مالکیت نمی کنم…

سرگیجه

مِی 4, 2010

حالا دیگر همه توپ ها توی زمین تو است. خودم همه را شوت کردم. همه کار کرده ام. نوبت تو است. نشسته ام ببینم چه تاکتیکی انتخاب می کنی. می شناسمت؛ حافظه ات 256 است. قولی که  دادی و حرفهایی که زده بودی یادت نمی ماند. نمی دانم، شاید نمی خواهی یادت بماند. اما مطمئنم حافظه ات 256 است. حالا نوبت تو است. شوت کن…

شکلات خوردن یکی از تفریح های من است. از مزه مزه کردن شکلات توی دهانم لذت می برم، از کشف شکلات های تازه هم همین طور. تلخ و شیرین و شیری و سفید و قهوه ای هم ندارد. من عاشق شکلات هستم. میلی به جویدن شکلات ها ندارم. با آنها توی دهانم لاس می زنم و می گذارم یواش یواش لایه تلخ و شیرین روی زبانم بنشیند. آنها که شکلاتهایشان را می جوند از این  لذت محروم  می شوند. این شکلات را امروز وقتی داشتم ایمیل های یاهویم را چک می کردم، پیدا کردم. تبلیغ سایت یاهو بود؛ شکلات داو

می بوسمت و اشک

آوریل 28, 2010

1. اینجور موقع ها معمولن ته دلم و ذهنم یک امیدواری الکی و بی حساب و کتابی وول می زند. تجربه نشان داده این امیدواری سرانجام خوشایندی ندارد. فقط خوبی اش این است که کمک می کند روزهای بد را با آرامش بگذرانم.

2. ای کاش یادت بماند آن شب چه قولی دادی …

3. تیسفون و بوی دانهیل و صدای جلز ولز سیگار و سوت کمربند چرمی و ناخنهای زبر و رد چاقو و آن سه شلیک خونین در آن برج بلند، برایم می ماند. تو برو، به سلامت.

دیوانه شو

آوریل 26, 2010

1. این چه بساطی است که گوگل برای کاربرانش راه انداخته؟ دیگر به راحتی نمی شود Gmail راه اندازی کرد. کد مخصوص می خواهد که در ایران کاربرد ندارد.

2. کسی می داند چرا آقای گای ریچی، شرلوک هلمزی خلق کرده که با عضلاتش بیشتر حال می کند تا با مخش؟ six pack هلمز را دیده اید؟ معرکه است. این هلمز به درد شرکت در مسابقات بادی بیلدینگ می خورد. در نسخه گای ریچی، دکتر واتسن بیشتر اهل تفکر است تا هلمز. حالا بماند رابرت دانی جونیور ( هلمز گای ریچی ) نه دماغ عقابی دارد و نه قدش به 1.80 می رسد.

3. اسکورسیزی با Shutter island آدم را دیوانه می کند. در این برهوت فیلم، شاتر آیلند ببینید و حظ کنید. حرف دیگری ندارم.

پ.ن: دلش خیلی تنگ شده ها…

روزنامه

آوریل 17, 2010

 صفحه» روزنامه » صفحه تازه روزنامه شرق است. شرق فعلن سایت ندارد که نشانی بدهم و لینک کنم به آن صفحه. اگر روزنامه را دیدید سری به صفحه هفت امروز شنبه بیست و هشتم فروردین اش بزنید. « روزنامه»  در شرق سرگرمی تازه من در مطبوعات است. قرار است شنبه ها، دوشنبه ها، چهارشنبه ها در خدمت باشیم، اگر اتفاق ناگواری نیفتد.

1. خیلی مقاومت کردم ننویسم. مثلن می خواستم درباره سیرک نوروزی «دارا و ندار» بنویسم. سیرک بود. نبود؟ اینکه تعدادی تیپ و شخصیت از مجموعه های دیگر را آدم بگذارد کنار هم ( شما بخوانید کِش برود و بدزدد) و بگوید هر کس هر هنری دارد رو کند،  سیرک است دیگر.  گیرم به جای شیر و ببر و اسب و … فتحعلی اویسی بدون شرح باشد و لهجه های قمی و مازندرانی  و گیلانی و مشهدی و کردی و … گیرم به جای پریدن از حلقه آتش، آوار شدن سقف خانه ذبیح باشد ( همان سقف در فیلم طهران _تهران مهرجویی هم پایین می آید، اما کسی به بی شرفی متهم نمی شود، کسی عقده گشایی نمی کند) و … طرف می خواهد «ندارها» را با شرف نشان بدهد و دارا ها را بگذارد در دسته «بی شرف ها» اشکالی ندارد. خب تحلیل وتفکرش این است، اما سیرک راه نیاندازد. من جای سعدی افشار بودم از ده نمکی شکایت می کردم. اَخ، تفِ بابای شیر فرهاد تو روی این روزگار…

2. برویم به لحظه سال تحویل 89، شبکه تهران. علیرضا قربانی را دعوت کرده اند برای خواندن دعای سال تحویل. طرف آب و تابی به صدایش داده و در حال خواندن یا مقلب القلوب است، به قول تلویزیونی ها زنده. ناگهان تصویر و صدا قطع، دعای ضبط شده به جایش پخش می شود. اَخ، تفِ بابای شیر فرهاد تو روی این روزگار…

3. نشسته ایم پای تلویزیون ملی بازی رفت بایرن مونیخ _ یونایتد را نگاه کنیم. سیرک نوروزی «دارا و ندار» پخش می شود و همه محکومیم به تماشای آن. به جای شعبده بازی زنده و شگفت انگیز روی چمن سبز «باید» دلقک بازی  و عقده گشایی ده نمکی را ببینیم. کسی ارزش برنامه زنده را نمی داند. هنوز نمی داند.  اَخ، تفِ بابای شیر فرهاد تو روی این روزگار…

4. توی تاکسی نشسته ام. رادیو روشن است. احمدی نژاد در جمع آذربایجانی ها وعده می دهد » متولدین سال 89 به بعد صاحب یک میلیون تومن هدیه دولتی می شوند، سالی صد هزار تومن سود دولتی می گیرند. در نهایت وقتی جوان شدند، صاحب 120 میلیون سرمایه هستند». دست خودم نیست قهقه می زنم. خدا را شکر تنها نیستم. راننده و بقیه مسافران هم می زنند زیر خنده. همانجا سر انگشتی حساب و کتاب می کنم؛ اگر جوان را بیست ساله فرض کنیم ( که 18 ساله است ) سود این یک میلیون در سال می شود چیزی حدود 170 هزار تومن، در بیست ضرب کنیم، جواب 3میلیون و چهار صد هزار تومن است.  سالی صد هزار تومن دولت هم که اضافه شود با احتساب بیست سال می شود 5 میلیون و چهار صد هزار تومن… خیلی مانده تا 120 میلیون توهمی احمدی نژاد. حالا بماند بعد از بیست سال آیا ارزش این پنج میلیون همان است که بود یا کمتر می شود. راستی مگر آقای احمدی نژاد تا بیست سال دیگر راس کار است که اینطور از بیت المال مایه می گذارد؟ بچه های سال 89 به بعد هیچ. لابد خدایشان بزرگ است. کسی به فکر بچه های متولد دهه 60 و 70 و 80هست؟ آیت الله خسروشاهی یک بار این راه را تا ته رفت و جمعیت سی و پنج میلیونی ایران را به هفتاد میلیون و این فاجعه رساند. آن بچه ها نه صاحب خانه های وعده داده شده هستند نه کار دارند و نه زندگی. خیلی هایشان سینه قبرستان خوابیده اند و خیلی هایشان خمارند و خیلی هایشان رفته اند. حالا احمدی نژاد می خواهد جمعیت ما را به 150 میلیون برساند.  اَخ، تفِ بابای شیر فرهاد تو روی این روزگار…

تا روز دیگر

مارس 16, 2010

شاید روزی دیگر، این جا یا جایی دیگر.

روزي كه آرش خوشخو از اعتماد رفت و روي صندلي سردبيري روزنامه اصولگراي اصلاح طلب نشست، در تحريريه اعتماد يك سوال مدام تكرار شد؛ «مگر آرش خوشخو اصلاح طلب نبود؟ پس چرا سر از روزنامه دست راستي در آورد؟» امروز كه روزنامه اعتماد توقيف شده، شايد جواب دادن به اين سوال راحت تر باشد. بياييد گام به گام از سردبير روزنامه تهران امروز رونمايي كنيم. رونمايي شگفت انگيزي خواهد بود.

بگذاريد از همين اول خيالتان را راحت كنم. استفاده از صفت اصلاح طلب براي آرش خوشخو توهين به اصلاح  طلبان و جريان اصلاح طلبي است. استفاده از واژه اصلاح طلب براي آرش خوشخو يعني حتي  يك بار هم با او درباره اصلاح طلبان،‌موج سبز اخير، شيخ و مهندس و سيد اين جريان هم كلام نشده ايد. اصلاح طلب؟ آرش خوش خو؟ شما گول حضورش در مطبوعات اصلاح طلب  را خورده ايد. او پشت شخصيت به غايت حرفه اي اش پنهان شده و آنقدر ظريف و ريز عقايد و آرايش را در حوزه اجتماع و سياست ابراز كرده كه متوجه محافظه كاري اش نشده ايد. دست كم شما ديگر با چسباندن آرش خوشخو به اصلاح طلبان، آنها را تحقير نكنيد. يك بار با او از جنبش سبز بگوييد تا تحليلي تمسخر آميز نسبت به اين حركت خودجوش طبقه متوسط جامعه شهري تهران نصيبتان شود. او هيچ ارادتي به جنبش سبز ندارد. شگفت انگيز است نه؟ او همه ما را با ژستهاي روشنفكري اش فريب داده… يك بار از تقلب در انتخابات با آرش خوشخو صحبت كنيد، تا دست برادر حسين و يارانش را از پشت ببندد و تحليل كند «محال است تقلب شده باشد». كاري ندارد آخرين يادداشتهايش در اعتماد را ( فردا يا پس فرداي انتخابات رياست جهموري دهم ) مرور كنيد تا دستتان بيايد او در اوج اعتراض هاي مردمي با ظرافت تمام چيزي شبيه تيتر برادر حسين در كيهان را در همان سطور ابتدايي مطلبش به خوردمان مي دهد. او از مشتريان پر و پا قرص ستون هاي هميشگي صفحه دوم كيهان است. مخصوصن وقتي پاي آن يادداشتها نام حسين شريعتمداري ثبت شده باشد.او اعتقاد دارد عدم انتخاب میرحسین بزرگترین خدمت به آینده ایران بوده است.نمی دانم چگونه توانسته میان مشرب لیبرالش با ایده های محافظه کارانه سیاسی اش جمع بزند اما این کار را انجام داده.او از ته دل ضد اصلاح طلب هاست هرچند حقوق شهروندی دغدغه اش هست. شگفت انگيز است،‌نه؟ نمي خواهم شما را به آرشيو اعتماد (آذر سال 1387 هنگام سفر هيات اسكار به ايران ) و آن جمله طلايي آرش خوشخو در يادداشتش ارجاع بدهم. جمله اي با اين مضمون؛ » من به عنوان يكي از علاقمندان به ياددشتهاي مدير مسوول كيهان … » . مي خواهم از چيز ديگري بگويم. از تصويري كه آرش خوشخو را با آن به ياد مي آورم. راستش را بخواهيد اگر روزي روزگاري با آرش خوشخو در روزنامه اي همكار شديد، ‌هر روزنامه اي كه خواستيد مي توانيد از روي ميزش برداريد، اما دست به روزنامه كيهانش نزنيد. اگر كيهانش را برداشتيد فريادهاي اعتراض آميزش را هم تحمل كنيد. شگفت انگيز است نه؟ جور ديگري درباره اش فكرمي كرديد؟ بياييد عقب تر برويم… مي خواهيد بدانيد او در انتخابات اخير به چه كسي راي داده است؟ واقعن فكر مي كنيد او نام موسوي يا  كروبي را به صندوق انداخته است؟ هنوز هم كه گرفتار پز روشنفكري اش هستيد. راستش را بخواهيد من دقيقن مي دانم خوشخو به چه كسي راي داده است. حدس نمي زنم. مطمئنم. بگذاريد راهنماييتان بكنم. برويم به انتخابات دوره قبل جايي كه معين و كروبي و رفسنجاني و احمدي نژاد و ولايتي و … مي جنگيدند. هنوز اميدواريد رد او را در اردوگاه اصلاح طلبان پيدا كنيد؟ او محافظه كار تر از اين حرف هاست كه در اردوگاه اصلاح طلبان پيدايش بشود. محافظه كارترين آدم آن ليست كيست؟ ولايتي . آنقدر ملاحظه كار است كه دست آخر در انتخابات شركت نمي كند و استعفا مي دهد. سر و كله آرش خوشخو در ستاد انتخاباتي دكتر ولايتي پيدا مي شود. حالا خودتان نتيجه بگيريد در انتخابات اخير او نام چه كانديدي را توي صندوق انداخته است. راحتتان كنم او به محسن رضايي راي داده است. به نظر مي رسيد او همچون برادر حسين، احمدي نژاد را انتخاب كند اما گفتم آرش خوشخو محافظه كار تر و ملاحظه كارتر از آن است كه مثل برادر حسين سياه سياه يا سفيد سفيد نگاه كند. او به طيف قاليباف و رضايي نزديك تر است. دوست داريد باز هم از اين اسب ترواي مطبوعات اصلاح طلب رونمايي كنم؟ برويم به مجله گزارش فيلم. مجله اي سينمايي به سردبيري هوشنگ اسدي و نوشابه اميري. بله آرش خوشخو در اين مجله مدتها كار كرده است. اگر روزي خواستيد بزنيد وسط برجك آرش خوشخو و حالش را بگيريد، يادش بياوريد همكار نوشايه اميري بوده و هوشنگ اسدي در آن مجله. آرش خوشخو از گزارش فيلم متنفر است. ديگر عقب تر نرويم. نرويم به روایت دوستانش از عكس امام خميني كه روي ديواراتاقش  نصب شده … نرويم به يادداشتش در روزنامه اعتماد كه شيفته وار درباره حاضرجوابي الهام به خبرنگاران نوشته شده بود با اين تيتر كه «از الهام يا بگيريد». همان جا از آرش خوشخو حالتان به هم نخورد؟ شك نكرديد؟ تا همين جايش كافي است. بس است. ديگر نپرسيد » آرش خوشخو مگر اصلاح طلب نبود، ‌چرا از روزنامه تهران امروزسر در آورد؟» او جايي نشسته كه حقيقتن متعلق به آن است. او انگ جريان قاليباف و رضايي و همان اصولگراهاي اصلاح طلب است و ننگ اردوگاه اصلاح طلبي. چه خوب كه اصلاح طلبان اسب تروايشان را شناختند و از شرش خلاص شدند. 

عيدانه

مارس 1, 2010

توقيف شديم و تمام. اعتماد بي اعتماد.